یادداشت های یک زن خانه دار❤️

شش ماه کامل از اخرین نوشته این وبلاگ می‌گذره

این در حالیه که تو ماه نهم بارداریم و وان و لباسهای نو رو در آوردم که بشورم آماده بیمارستان باشه

چجوری اومدم وبلاگ و ثبت خاطره کردم؟

آفرین سوال خوبیه، مامانم با عمه‌م پیاده روی بودن زنگ زد گفت با عمه‌ت گرو کردیم که عید رمضان کی بود و کدوممون راست میگه؟

چون مسئله خیلی جدی بود یاد خاطرات نه چندان خوشش افتادم🥲مثانه‌م پر اشک شد🥲

عمو نهار نخوردم، حوصله یوزارسیف دیدنم ندارم، دیشب مهمون داشتم جناب همسر مهمانداری کرد و من رفتم بازار واسه خودم خرید لیف سیلیکونی و سرشور خریدم الان هم حوصله ندارم برم افتتحاشون کنم با این که خیلی دلم می‌خواد

می‌خوام برم نینی وبلاگ،ثبت خاطرات رادین رو اونجا ادامه بدم

+ تــاریـخ شنبه سوم آبان ۱۴۰۴ ساعـت 14:24 به قـلـم قزی |